عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : ستایش
من گمان كردم رفتنت ممكن نیست
رفتنت ممكن شد... باورش ممكن نیست چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : ستایش
این رسم عاشقی نبود! چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : ستایش
عاقبت رفت.. بدون رضایت من رفت تا شاید کس دیگه ای رو واسه پر کردن تنهایی هاش انتخاب کنه. رفت و حتی پشت سرش هم نگاه نکرد تا مبادا یه وقت شاهد جون کندن من باشه و دلش بسوزه و بازم بخواد از سر دلسوزی هم که شده منو تحمل کنه.. شاید من هم باید ازش انتقام میگرفتم اما من آدم این کار نبودم.. من دلمو باهاش معامله کرده بودم.. بهر حال یه طرف این رابطه اون بود..با نبودنش ساختم و در عوض خودم سوختم..آتش خاطراتشو به جون خریدم و رفتم کنار تا مزاحمش نشم.. کسی که طاقت یه لحظه ناراحتیشو نداشتم توی بدترین شرایط تنهام گذاشت و حتی یه دلجویی هم ازم نکرد.. اینقدر معرفت نداشت که وقت رفتن بشینه جلوم و آرومم کنه و حداقل با دلی آروم منو بزاره کنار.. با پررویی تمام بهم گفت " عشق پوچه" و به همین راحتی مهر تاییدی زد بر جداییمون و رفت.. میتونست با یه آف ازم دلجویی کنه.. .. اما همین هم ازم دریغ کرد.. اینقدر داشت با احتیاط راه میرفت و از من دوری میکرد که حتی میترسید گوشه دامنش به من بخوره..رفت و تنهام گذاشت.. و اما.. عاقبت گذشت آنچه گذشت..مطمئنا تا آخر عمر نخواهم بخشید..امیدوارم جزای کارت رو ببینی..تو نظام هستی تنها چیزی که بخشیدنی نیست حق الناس هست..اگه من خطری برای زندگیت ایجاد نکردم بخاطر اعتقاد به همین اصل بود..ولی وای اگر از پی امروز بود فردایی... چند روز پیش وقتی داشتم با دوستت چت میکردم بدون مقدمه ازم پرسید:آیا نفرینت کردم یا نه؟؟؟
بگذریم... تاوان دل شکسته منو خواهی داد.. بدرود... چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : ستایش
عشقم بهم گفت که عشق پوچه و این تیر خلاصی بود واسه من.. تا آخرین لحظه خودمو انداختم جلو تا شاید یادت بیام اما تمام عشقی که بهت داشتم رو نادیده گرفتی و با افتخار گفتی که منو سرکار گذاشتی.. بعد از اون دیگه نتونستم سر پا بشم.. مثل کسایی شده بودم که خبر مرگ عزیزشون رو میشنون و دیکه نمیتونستن کمر راست کنن.. بعد از اون دیگه نفسهام تبدیل به آه شد... دیگه ناخواسته اسم که تو می اومد پشت سرش هم یه آه می اومد و اگه خیلی میخاستم خودمو کنترل کنم اشک به چشمام نمی نشست که تو این مورد بیشتر وقتا ناموفق بودم.. همه چیزمو از دست دادم.. من کجا و این عشق آتشین کجا.. اما به معنای واقعی اسیرت شده بودم.. میدونم اشتباه کردم.. میدونم نباید اسیرت میشدم.. میدونم حداقل باید یه ذره از احساسم رو واسه خودم میذاشتم که وقتی باختم دلم به همون یه ذره خوش باشه.. اما بی انصاف تو تمام وجود و احساس منو بردی.. با ذوق برام ازسنت و عشق و ازدواج تعریف میکردی.. بی خبر بودی از حال اون کسی که این ور دنیا پشت صفحه شیشه ای مانیتور داشت با تو چت میکرد و با هر کلمه ای که میگفتی تو خودش آوار میشد.. بی خبر بودی از چشمای به اشک نشسته کسی که بهش گفته بودی " تو عزیز آرزوهای منی".. بی خبر بودی از سنگینی دلی که بهش قول داده بودی باهاش بمونی.. تو به بزرگترین سرمایه من که احساس و غرورم بود بدجور ضربه وارد کردی.. اینقدر که دیگه نتونستم سرپا بایستم.. بعد از تو واسه همیشه لنگیدم.. پای غرورم لنگید.. پای احساسم لنگید.. ای کاش فقط یه بار دیگه میتونستم ببینمت و بگم واقعا از دلم چی خواستی که دلم تونست و برات انجام نداد؟؟؟؟.. نمیدونم چه لقبی بهت بدم.. بگم بی انصاف چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : ستایش
الان که دارم این پست رو میذارم دلم بدجور گرفته.. هنوزم که هنوزه دارم پس لرزه های اون عشق دروغین رو پس میدم.. عشقی که یه طرفه بود.. عشقی که بارشو یه طرفه به دوش کشیدم.. عشقی که بارها و بارها ردش کردم اما کافی بود یه اسمس ساده "سلام خوبی" اون تمام رشته هامو پنبه کنه.. هر چی فکر میکنم نمیدونم کجای دوست داشتنم اشتباه بود که تو حتی نخواستی یه لحظه به من فکر کنی.. اونی که همیشه منتتو میکشید من بودم.. اونی که همیشه واسه جواب دادن به اسمس التماست میکرد و به مقدسات قسمت میداد که جواب بدی و هیچ وقت هم جواب نمیدادی من بودم.. شاید مقصر خودم بودم.. شاید اگه مثل دیگران شرط "غرور" رو رعایت میکردم و حداقل دوست داشتنمو بهت نمیگفتم الان داشتمت.. آره.. تقصیر خودم بود..وقت و بی وقت بهت میگفتم دوستت دارم.. وقت و بی وقت صدات میزدم عشق من.. وقت و بی وقت بهت میگفتم عاشقتم.. این همه دوست داشتن دلتو زد.. نشستی با خودت دو دو تا چهار تا کردی و نتیجه رو به ضرر من تغییر دادی.. خیلی راحت افتادی تو جاده بی محلی و با این کارت جون کندن منو رقم زدی.. چه شبایی که تا خود صبح گریه کردم و صبح با چشمای پف کرده رفتم سر کار.. چه روزایی که سرخی چشمامو و پف چشمامو انداختم به گردن بی خوابیهای شبانه ام.. به جرات میتونم بگم همون چند روز کوتاه که بهم گفتی باهام میمونی خواب راحت داشتم.. ولی وقتی که رفتی.. بگذریم.. جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : ستایش
تقدیم به عشق خیالیمخدا وصیت منو گوش بده ناممو بخون
شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون می سپرمش بهت میرم تمام تارو پودمو یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو خدا یه وقت کسی نیاد بدزده قلب سادشو کسی نیاد توو زندگیش بشینه زیر سایشو بهش بگه دوستش داره خیلی بده زمونه خدا سپردمش بهت مواظب عشق من باش جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : ستایش
كهنه فروش داد ميزنه چراغ شکسته ميخريم….. کفشاي پاره ميخريم …. اسباب کهنه ميخريم ….. بي اختيار داد میزنم : کهنه فروش قلب شکسته ميخري!!؟ سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : ستایش
می دانی..؟ سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : ستایش
حتی اگرکفش هم تنگ باشدزخم میکند وای اگردل....تنگ باشد سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : ستایش
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است من که به معجزه عشق ایمان دارم می کشم اخرین کبریتم را هر چه شد باداباد!!!!!!!! سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 12:8 :: نويسنده : ستایش
دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که مرا نمیخواهی حسرت شده برایم آن لحظه که بگویی مرا میخواهی... همه میدانند ،دلم تنها تو را میخواهد ، اما چه افسوس که عشق نغمه غمگینی برایم میخواند در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ، در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ، مثل بی هوا نفس کشیدن است... عاشقت هستم عزیزم ، کجایی که بی تو دارم شب و روز اشک میریزم... عاشق هستم و تنها ، هیچکس نمیفهمد حال مرا ... دوستت دارم ای تو که نمیدانی قلبم دیوانه ی تو است، تمام وجودم پر از تمنای تو است... همیشه در رویاهای خودم به سر میبرم ، چقدر دلخوشی به قلبم بدهم؟؟؟ ، تا کی به خیال آمدنت از آن دوردست ها به سوی سایه ی خیالی ات بدوم؟ نه انگار نمیشود همچنان تنها به خیال داشتنت زندگی کرد ، یخ زده ام دیگر در این اتاق سرد... هر چه خورشید میتابد آب نمیکند این تن یخ زده را ... دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که حتی برایت آشنا نیستم... غریبه ای از خاک تنهایی که عاشق تو است ، مدتهاست تنها و گرفتار تواست... همیشه شب را به عشق بودنت سر میکنم ، فردا که می آید روز را از نو با حسرتی سرد شب میکنم... سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : ستایش
می خواهم بنویسم برای تو ای یار دیده و ندیده ام
برای تو ای رفیق دل من ...امشب به وسعت آسمان و به بزرگی مقام والای عشق دلتنگم ...
دلتنگ تو ...
دلتنگ مهربانیت ...دلتنگ شنیدنت ...
دلتنگ دل عاشقت...
امشب هم در تاریکی به انتها رسید و باز تو را ندیدم ...تنها با یادت دل خوش دارم ...
صدایم را می شنوی؟ ...
ایمان دارم که تک تک آن ها را می شنوی ...حرفی برای دلم نمانده و امشب صبردلم هم در انتظارت بی قراری می کند ...
یادت هست می گفتی :
عشق را با عشق بیاموز و نه با جدایی؟ ...آری ...
در مکتب مرامت آموختم از تو درس عشق را با عشق ...
ولی امشب تنها ماندم ...
می خواهم گریه کنم و تمام دلتنگی هایم را از چشمانم روانه کنم ... دوست دارم فریاد بزنم تا بغض سینه ام دیوار غم ها رابشکند گفتی محبت را با محبت بیاموز ، بخشش را با بخشش بیاموز ...
ولی امشب به وسعت تمام دنیا تنهایم ... جانا کجاست در دل این شب ستاره ات؟ ولی باز هم می گویم در ورای تمام دلتنگی ها و تنهایی هایم آموختم از تو عزیزم که تنهایی ام را نیز باعشق سپری کنم و با یاد عشق تو و بامید عشق تو ... پیوند دلم را از دلت جدا مکن تا همیشه با تو باشم و در کنارم باشی و در هر لحظه نجوای عشق را برایت سر دهم و از اعماق قلبم دوستت بدارم ...
موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|