عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : ستایش
بعضی وقتها فکر میکنی باید برای رهایی از غمی که تویه دلت هست یکی رو جایگزین کنی میگردی یکی پیدا میشه اولش خیلی بهش وابسته نیستی کم کم حس قلبیت بهش زیاد میشه یهو میفهمی چون خیلی وقت بوده دلت غم داشته دیگه عاشقش شدی کم میفهمی خیلی سخته اگه نباشه بعد تویه همین لحظه که فهمیدی خیلی دوستش داری میبینی رفته با یکی دیگه داره یه رابطه جدید رو دریت میکنه دردت میگیره دلت میخواد از جا بکنه چون بازم روزهای قبلت داره میاد تازه جاشو داده بودی به اینی که الان هست تازه داشتی آروزهات رو عوض میکردی ولی بازم یکی که اومده بود رفت بازم تنها داری میشی بدترش اینه که بهش بگی باشه برو عیبی نداره که منو گذاشتی کنار عیبی نداره که رفتی با یکی دیگه چون تو شرایط مناسبی نداری و اون خیلی موقیعتش خوبه دوسش داری دلت میخواد خوشبخت بشه اینقدر خوشبختیش برات مهمه که یادت میره بهت خیانت کرد اینقدر خندش برات مهمه که یادت میره عاشقش شدی چقدر سخته وقتی تویه بغلت میگیریش و با حق حق گریه میگی برو برو و به زندگیت برس به منم فکر نکن بعد میبینی اونم از تو عاشق تر بوده فقط عشق تورو نفهمیده بوده اینجاست که هر دوتاتون گریه میکنین ولی باید جدا بشین چون عشقتون یه عشق ممنوع بوده یه عشقی بوده که نمیتونین به همه نشونش بدین عشقی که نمیتونی عشقت رو ببری و به همه نشون بدی جلوی همه نازش کنی بغلش کنی ببوسیش چرا ؟؟؟ چون عشقتون ممنوع بوده پس بهتره راضی بشی که بره برات خیلی سخته که از حالا به بعد تویه بغل یکی دیگه باشه خیلی سخته که تو بازم همدم شب گریه هات بشی و اون همدم نفس های یکی دیگه خیلی سخته که تو تنها باشی تویه یه غربت سرد و یخ کرده و اون با یکی شاد باشه و بخنده فقط یه چیزی مرحم این دردت میشه اینکه بدونی واقعا خوشه و خوشحاله هم درد داره هم خوشحالی یه دردی که خیلی عمیقه وقتی میبینی گلت رو یکی دیگه داره بو میکنه چون باغچه تو براش جایه مناسبی نبوده مجبور بودی بزاری بره تویه یه باغچه دیگه ولی مگه میشه یادت بره ؟؟؟؟ مگه میشه بوش یادت بره ؟؟؟ مگه میشه لحظه لحظه های با اون بودن یادت بره ؟؟؟ غم قبلی از دلت بیرون رفته ولی یه غمی اینبار اومده تویه دلت که خیلی ازون بزرگتره اینجاست که دیگه میفهمی نباید عاشق شد اینجاست که میفهمی نباید دل بست اینجاست که میبینی دیگه تویه دلت هیچ امیدی نیست هیچ چیزی نیست که بخوای به کسی علاقه پیدا کنی هیچ حسی برای یه رابطه دوباره نیست دیگه نمیتونی دیگه تنها میشی بازم تنهایی و جدایی انگار زندگیت اینجوری رقم خورده همیشه تنهایی همیشه تنهایی شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : ستایش
دل دنیــــــا رو خــــون کــــردی کـــــه اینجــــوری تــــو رفتـــــی تمـــــــوم دلخوشــــی هامــــو تــــــو بــــا رفتـــــن گرفتـــی مثل حسه یه عشق تازه بودی مثـل افســــــانه بـــی انـــدازه بــــودی هیشـــکی بــــرای مـن شبیـــــه تـــو نبـوده دنیــــا چـــــه بــــی رحمی آخــــه تنهایـــــــــــی زوده...
تو این روزا خیلی بت احتیاج دارم شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 22:12 :: نويسنده : ستایش
اینجا دفتر خاطرات من وتوست است.
خاطرات عاشقيمان پر است از تو و از حرفهایم برای تو و حرفهاي تو براي من من هميشه باهات ميمونم اميدوارم تو هم باهام بموني پس تا همیشه می نویسم برای تو...تنها خوب دنیا شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : ستایش
هرگز از بی کسی خویش مرنج
به یــادت هستــم
همـیــشــــه شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : ستایش
او هم آدم است! اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت ، غصه نخور اگر رفت ، گریه نکن... یک روز چشم هآی یک نفر عآشقش میکند یک روز معنی کم محلی را میفهمد یک روز شکستن را درک میکند آن روز میفهمد آه هآیی که کشیدی از تهِ تهِ قلبت بوده! میفهمد شکستنِ یک آدم تآوآن سنگینی دآرد....... شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 11:31 :: نويسنده : ستایش
گفتی دوسم داری…اما من انکار کردم
گفتی که دوسم داری...گفتم از یادت میرم بهم گفتی بدون تو میمیرم...گفتم دروغه...اما تو دلم باورت کردم گفتی چیکار کنم منو بخوای...گفتم برو...بدون که دلم تورو نمی خواد ولی نمی دونم که چرا نگفتم به توحرف دلمو... آخه مگه نمی دونی دلم فقط می خواد تورو همه اون سنگدلی ها...عزیزم همشون بهونه بود این دل می خواست بگه دوستت داره اما غرور...نذاشت که اینو بهت بگه چاره نداشت جز اینکه نه بهت بگه می دونم که خیلی دیره...دلت دیگه واسم نمی میره...اما می خوام بدونی دلم پیشت خیلی وقته که گیره...دلم برات می میره چیکار کنم منو بخوای؟...چیکار کنم تا برگردی؟ میدونم راهی نمونده...اما نازنینم بیشتر از همیشه دلم برات تنگه یادته میگفتی روزی...عاشق میشی و آه سینه سوزی...میگیره راه نفستو چون اونی که تو عشقش داری می سوزی...دیگه دوستت نداره گفتی الهی یه عشق یه طرفه...ببنده راه دلتو...اگه منو تو دلت راه ندی این عشق یه طرفه بگیره دامنتو حالا تو رفتی و منمو یه قلبو یه عشق یه طرفه تو بگو چیکار کنم؟تورو از کجا پیدا کنم؟میدونم که دیگه دیره حالا که تویی همه کسم...بدون که بی تو بی هم نفسم...دیگه تو شدی سلطان قلب...تا وقتی که صاحب عمرم مطمئن باش اگه قلبی مونده باشه...قلبی که فقط تو براش آشنایی...اگه عشقی مونده باشه... دوستت دارم...بی غرور و بی ناچاری کاشکی بر میگشتی!!! شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : ستایش
کاش میشد با تو ناپیدا شوم مثل موجی روی یک دریا شوم مثل ماهی مانده دور از آب رود مانده ای در یاد من اما چه سود تو برای بی کسی ها کس شدی برنگشتی گرچه دلواپس شدی بی تو من تنهای تنها مانده ام رفتی و در انزوا جا مانده گاه مثل قاصدک روی نسیم یاد تو شد کس برای بی کسیم برگهای باغ عشقت زرد شد عشق گرمت گاه گاهی سرد شد کا ش من هم میشدم رویای تو ماهی من شو شوم دریای تو کور در دنیای نورم بی تو من آب در تنگ بلورم بی تو من روح من عشقی به رفتن هم نداشت قلب تو روح مرا تنها گذاشت با همه دلواپسی ها خستگی کاش برمیگشت آن دلبستگی عشق من هر جا که هستی خوب باش مثل ماه در آسمان محبوب باش
شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : ستایش
می بینــﮯ؟ شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : ستایش
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : ستایش
و از قلب پاکم خبر نداشتی تو عالم یه رنگی که مارو کاشتی نگو که این جدایی کار خدا بود مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی هر وقت می خواستم بگم یه باوفا باش تو این همه غریبه یه آشنا باش دلم تو سینه داد زد این التماسه فکر غرور این دل محض خدا باش نه جای قهر گذاشتی نه جای آشتی گفتی هواتو دارم اما نداشتی نه اینکه تو عشقت من کم آوردم مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی شاید در این بازی قلبت بشه راضی مارو شکستی حالا که می سوزم از آتش عشقت خاموش نشستی در غایت خوبی تو چیزی کم نذاشتی مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 16:41 :: نويسنده : ستایش
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم، موفعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم، حالا که عاشقت شدم می ترسم از دستت بدم پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : ستایش
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم! پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : ستایش
عشق وقتی که خدا در دلهای شکسته جای دارد...
چرا به دستان کسی که بارها دلم را شکست بوسه نزنم؟؟؟!!
موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|