شب را دوست دارم به خاطر
سکوتش
سکوت را دوست دارم به خاطر
آرامشش
آرامش را دوست دارم به خاطر بودنش در
تنهایی
تنهایی را دوست دارم بخاطر بودنش در
عشق
و
عشق را دوست دارم به خاطر
دوست داشتنش
عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : ستایش
شب را دوست دارم به خاطر سکوتش سکوت را دوست دارم به خاطر آرامشش آرامش را دوست دارم به خاطر بودنش در تنهایی تنهایی را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق و عشق را دوست دارم به خاطر دوست داشتنش از امروز تا فرجام این احتضار تنها سکوت خواهم کرد با سکوتم سخن خواهم گفت، قصه خواهم گفت. با سکوتم مهربانی خواهم کرد و خواهم بخشید. با سکوتم تنها هستم،آسوده و سبکبال. با سکوتم پاک می مانم و . . . با سکوتم عاشق می شوم. چه سخن ها در این سکوت است که در هیچ گفتگویی نگنجد. با سکوت چه عجیب می توان مهر ورزید و دوست داشت که با هزاران "دوستت دارم" پر از ریا نتوان. با سکوت چه زیبا می توان زشتی ها را ندید؛ یا بهتر بگویم: چه زیبا می توان زشتی ها را زیبا دید، که زشتی و زیبایی در دریچه نگاه ما است که زشت یا زیبا می شوند !آه! که چه موهبت شگفت انگیزی است سکوت با سکوتم "او"ی خویش را فقط در خویشتن نگاه می دارم. با کسان و ناکسان از او سخن نمی گویم؛ که می دانم که سکوتم از گفتارم بر گوش آن بیگانگان گویاتر است. با سکوتم به خود می بالم. که بالیدن مرا حاجت به گوش دیگران نیست، ولی به سکوت، آری، هست با سکوتم با خویشم. خویشتن خویش را یافته ام. با داشتن آن دیگر چه می خواهم؟ مگر نه هرچه آغاز، هرچه پرواز و هرچه عشق از این خویشتن آغاز می شود با سکوتم به تنها پرواز کردن عادت می کنم و چه آسودگی و رهایشی است در این تنهایی! چه شکوهی دارد وقتی تنها به دیدار او می روی. این سکوت چه عجیب پرواز تو را آسان می کند و تو را از هرچه دام و قفس است می رهاند. از هرچه آلودگی پاک می کند و از هرچه تعلق آزاد. اصلا سخن گفتن برای چه است؟ چرا باید بگویم؟ چه باید بگویم؟ با که بگویم؟ مگر از عشق می توان سخن گفت؟ اصلا چرا باید عشق را به زبان آلود؟ مگر نه عشقی که به زبان آید، عشق نمایی بیش نیست که مدعیان بی عشق به آن می بالند! چه پاک و بی ریا و آینه واری تو ای سکوت وگرنه صادقانه ترین سلام ها سلام هایی است که با نگاه خویش می کنیم؟ مگر نه هرچه گفتن و سخن و کلام و بحث و مجادله است، کم یا زیاد به چاشنی ریا آمیخته است؟ من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات میخندم من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیذاری من بمیرم من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|