عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : ستایش
خدایا ! در این لحظات سخت که برایم شبیه جان دادن است ، مرا دریاب که جز تو مأمنی مرا نیست ، خدایا ! میخواستم دردم را به عزیزت بگویم همو که تو او را محرم اسرارم کردی ، ولی او کلبه احزان مرا « کسی » نامید ، مگر من حرم امن خود را به غیر از عزیز تو به روی کسی گشوده ام و اگر از او ناامید شوم تو خوب میدانی به در دیگری رو نخواهم کرد . با دل خونین اما لب خندان رفتم ، خدایا ! چه صادقانه میخواستم دردم را بگوییم ولی نشد. از هر دری گفتم ولی نشد ، من دردم را بازگرداندم از پیش عزیز تو و اکنون به درگاه خودت آوردم واگر از خزانه غیب خود مرا در نیابی از این همه درد که بندهای بدن مرا از هم گسسته خواهم مرد. نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|