عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : ستایش
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني بشم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته...........
نظرات شما عزیزان:
aشب بود و باران ميباريد كودكي آهسته خدايا گريه نكن درست ميشه
![]()
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |