عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : ستایش
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : ستایش
یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : ستایش
دفتری بود که گاهی من و تو یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : ستایش
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : ستایش
دوست دارم که یه اتاقی باشه گرم گرم... روشنه روشن... تو باشی منم باشم... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تو منو بغلم کنی که نترسم، سردم نشه، نلرزم... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار، پاهاتم دراز کردی، منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم... با پاهات محکم منو گرفتی، دوتا دستاتم دورم حلقه کردی... بهت میگم چشماتو میبندی؟ میگی آره، بعد چشماتو میبندی، بهت میگم برام تو گوشم قصه میگی؟ میگی آره، بعد شروع میکنی ؟آروم آروم تو گوشم قصه گفتن یه عالمه قصه های طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشن... میدونی میخوام رگ بزنم، رگ خودمو، مچ دست چپمو، یه حرکت سریع، یه ضربه ی عمیق... ولی تو که نمیدونی میخوام رگ بزنم، تو چشماتو بستی نمیدونی من تیغ رو از جیبم درمیارم، نمی بینی خون فواره میزنه روی سنگای سفید، نمی بینی دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که نگم آاااخ که چشماتو باز نکنی که منو ببینی... تو داری قصه میگی، من شلوارک پامه،دستم رو میذارم رو زانوم، خون میاد از دستم میریزه رو زانوم، از رو زانوم میریزه رو سنگا، قشنگه مسیر حرکتش... قشنگه رنگ قرمزش... حیف که چشمات بست است و نمیتونی ببینی... تو بغلم کردی میبینی که سرد شدم، محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم، میبینی که نامنظم نفس میکشم، تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت، میبینی هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم، میبینی دیگه نفس نمیکشم، چشماتو باز میکنی میبینی من مردم... میدونی؟ من می ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن، از تنها مردن، از خون دیدن، اما وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ،مردن خوب بود آروم آروم... گریه نکن دیگه! من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم میگیره ها... گریه نکن دیگه خب؟ دلم میشکنه... دل روح نازکه نشکنش باش؟! ![]() شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : ستایش
دلم برای آن که دوستم داشته باشی تنگ شده است و برای آن که بگویی دوستم داری امروز مدام به تو فکر کردم و به تمام زمان هایی که با هم از همه چیز و همه کس می بریدیم و در خلسه عاشقانه فرو می رفتیم دلم برای همه آن لحظات تنگ شده است قطار زمان می گذرد اما این مسافر تنها در ایستگاه عشق جای مانده است و به تو می اندیشد تنها به تو شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : ستایش
عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي ،
عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي ، عشق يعني از هر چيزو هر کسي به خاطرش بگذري موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |