عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : ستایش
عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است.
عشق گوش کردن نيست بلکه درك كردن است.
عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است.
عشق جا زدن و کنار کشيدن نيست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است. دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : ستایش
عشق... رات با ار دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 23:5 :: نويسنده : ستایش
توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست
توی خاموشی لبهام جز تو اسم دیگه ای نیست
توی قلب من عزیزم هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : ستایش
اولین روز که چشمامو وا کردم دیدم یکی کنارم نشسته
داشت به چشمام نگاه میکرد بهش گفتم تو کی هستی؟
گفت: من پیشت میمونم ولی بهت نمیگم کی هستم
گفتم : تا همیشه پیشم میمونی
گفت : آره
گفتم : باهام بازی میکنی؟
گفت : نه
گفتم : واسه چی؟
گفت : من فقط پیشت میمونم ولی کاری واست نمیکنم
من هم گریه کردم اومد اشکامو پاک کرد
گفت : هنوز گریه نکن
گفتم : واسه چی؟
گفت : هنوز وقتش نرسیده
من هم بیشتر گریه کردم
مامانم اومد منو بغل کرد
اون گفت : میدوی این کیه ؟
گفتم : نه
گفت : این مادرته
گفتم : مادر چیه؟
گفت : مادر دلسوز ترین فرد دنیاست خیلی هم دوست داشتنیه
گفتم : باهام بازی میکنه؟
گفت : آره
گفتم : من مادر رو بیشتر دوست دارم تا تو
گفت : ولی...
گفتم : ولی چی؟
گفت : اون تو رو تنها میزاره
گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نمیزاره
گفت : تنهات میزاره
منم دوباره گریه کردم دیدم یکی اومد دست رو سرم کشید
اون گفت : این رو میشناسی؟
گفتم : نه
گفت : این پدرته
گفتم : پدر
گفت : آره
گفتم : این کیه ؟
گفت : این مهربان ترین فرد دنیاست خیلی هم دوستت داره
گفتم : باهام بازی میکنه؟
گفت : آ ره ولی آخر تنهات میزاره
گفتم : تو دروغ میگی اون منو دوست داره
دیدم یکی اومد بالای سرم دستامو گرفت و یه بوس به دستام زد
گفت : میدونی این کیه؟
گفتم : نه
گفت : این خواهرته
گفتم : خواهر
گفت : آره خواهر ، هم راز ، هم درد ، هم بازی
گفتم : این پیشم میمونه
گفت : نه این هم تنهات میزاره
گفتم : آخه چرا ؟ اون که منو دوست داره
گفت : همه دوستت دارن اما فقط من پیشت میمونم و تنهات نمی زارم
گفتم : نه
وبعد دیدم یکی اومد بغلم کرد و باهام بازی کرد
گفت : میدونی این کیه ؟
گفتم : این همونیه که منو تنها نمی زاره
گفت :نه اون هم تو رو تنها میزاره
گفتم : نه نه نه
گفت : اون برادرته دوست داره هر چی میخوای واست میاره ولی بهش دل نبند
گفتم : چرا؟
گفت : تنهات میزاره
بعد روزها گذشت سال ها گذشت تا من بزرگ شدم و با آدم های دیگری آشنا شدم
ولی اون همش می گفت اونها تو رو تنها میزارن
تا روزی که....
داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره نگام میکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم
روز بعد وقتی از اونجا گذشتم دیدم دوباره اونجا ایستاده و به من خیره شده من هم اهمیتی بهش ندادم
و سریع از اونجا گذشتم
روزها گذشت و اون همین جور به من خیره میشد
وقتی اون رو میدیدم داشت بهم لبخند میزد همیشه یک شاخه گل سرخ توی دستاش بود یک روز که
داشتم از اونجا گذر میکردم دیدم یکی اومد جلوم ایستاد و شاخه گلی به طرف من گرفت فقط نگاش
کردم دیدم خودشه؟ همونی که همیشه منتظرش بودم ، به چشماش نگاه کردم ، اومد جلو تر بهم
گفت: دوستت دارم ....
دیدم یکی بهم گفت : تنهات میزاره
آره خودش بود اونی که همیشه باهام بود و می گفت تنهام نمیزاره
گفتم : اون که دوستم داره
گفت : این دلیل موندن نیست
من هم اون گل رو از اون گرفتم
هر روز منتظر من به درختی تکیه میکرد با یک گل سرخ
کم کم معنی عشق رو فهمیدم آره اون عاشق من شده بود
اما من از جدایی میترسیدم خیلی....
روزی رسید که دیدم کنار درخت کسی نیست دیدم یک نامه با یک گل سرخ کنار درخت بود
وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترینی
به خیابون نگاهی کردم دیدم خودش بود ، اما دستاش توی دستای یکی دیگه....
توی همون لحظه دیدم یک دست روی شونه هام گذاشت
گفت : دیدی گفتم باتو نمیمونه
من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گریه کردم
گفتم : تو که تنهام نگذاشتی
گفت : آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نمیزارم
گفتم : تو کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت : آره اونی که باهات میمونه ، هیچ وقت تنهات نمی زاره
اشکامو پاک کردم و رفتم جایی که دیگه کسی منو پیدا نکنه
اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود ..... دوستت دارم : غ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : ستایش
تقدیم به ....نفسم
کاشکی مانیتورت بودم همیشه رخ به رخت بودم کاشکی کیبوردت بودم همیشه لمسم میکردی کاشکی ویست بودم همیشه روی لبت بودم کاشکی ماوست بودم همیشه تو یه مشتت بودم کاشکی پسورتت بودم همیشه توی فکرت بودم کاشکی کامپیوترت بودم همیشه عاشقم بودی جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 22:16 :: نويسنده : ستایش
امروز دلم خیلی هواتو کرده..
.امروز بد جوری حضور دستای مهربونت رو روی شونه هام کم دارم..... امروز هوای گریه دارم... دلم خیلی برات تنگ شده.... خیلی به بودنت نیاز دارم...... دلم میخواد کنارم باشی...... میخوام که باشی..... امروز خیلی دلم می خواد از تو بگم... می خوام سرمو بذارم رو شونه ت....
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : ستایش
دلم برات تنگ شده..اما من..من میتونم این دوری رو تحمل کنم.. به فاصله ها فکر نمیکنم .. میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده..هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم..رد احساست روی دلم جا مونده.. میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن..حالا چطور بگم تنهام؟؟ چطور بگم تو نیستی؟؟ چطور بگم با من نیستی؟؟ آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی..میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی..آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم..دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم...به عشق و به تو..آره..به تو..اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم..اونوقت دیگه تنها نیستم موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |