دیگه توی دلم داری میمیری

میخوام خاطره هاتوپس
بگیری

حیفه که صاحب دلم توباشی

تمام هستیمو میدم نباشی

تنه زدی به خواسته هام

به عاشقونه خوندنم

حالا که عاشقم شدی

اونکه کم آورده منم

از حضورت از غرورت

نفسم داره میگیره

مونده ازتوخاطراتت

من میخوام اونم بمیره

بمون تویه نگاه من

تاساده ترببخشمت

دیگه سراغ من نیا

 هیچ نمیخوام ببینمت

دیگه دیره بگذرازمن

من باهربهونه میرم

تازه مونده این زخم کهنه

من از عاشقی سیرم

گاه دلتنگ میشوم ! دلتنگتر از همه دلتنگها
گوشه ای مینشینم و

میشمارم حسرتها را

و محاکمه میکنم وجدانم را

من کدام قلب راشکستم

و کدام احساس را له کردم

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم.

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد

اما

تو که دستت به زمینت می رسد

بلندم کن!!

تمامِ ماجرایِ من
سه واژه شد برایِ تو ،
سه واژۀ جدا ، جدا
من و
شب و
هوایِ تو

حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم آغوش گرم میخواهد

از تو بیشتر! خاطره هایـــــــت را دوســــــــــت دارم!!

که با مـــن مانـده انـــد ! آرام و بی ادعا ...

بــه فکر نــوازش دست های منی !

بی آنکــه بدانی ؛

این دلـــم بود کــه تنهــا مانــده ...

دست هایــم ، دو تا هستند ...