عاشقانه
دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره
 
 
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : ستایش

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

رو بر گردوندی از تنها عشقت

رو کی خیره میشه بی من چشمت

دل سوزوندی منو بردی از یاد 

بی تاثیر بود پشتت داد و فریاد

الکی تب میکردم راس راسکی میمردی

با یه چشمک دلو تا آسمونا میبردی

الکی دل میکندم که بگی وایسا برگرد

 نمیدونستم از دستم داری میشی دلسرد

الکی بغض میکردم راستکی گریه کردی

اینقدر بد بودم آخرشم ول کردی

رفتـــی

من پشیمونم برگرد حق با هیچکی جز تو نیست

 هر چی بگی تو همونه دل به عشقت آروم نیست

رفتـــی

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : ستایش

به كه مي‌توانم بگويم؟ مگر درد دوري تو را كسي مي‌تواند بفهمد؟ مگر كسي مي‌تواند بفهمد نبودنت برايم چه عذابيست؟ ساعت‌هايم، دقيقه‌هايم، ثانيه‌هايم، بوي تو را گرفته‌اند، تويي كه نيستي اما روياي بودنت آنقدر شيرين است كه گاهي فراموش مي‌كنم كه نيستي گاهي آنقدر تو را حس مي‌كنم كه از ياد مي‌برم كه نيستي، نمي‌داني چه مي‌كشم وقتي به خود مي‌آيم و مي‌بينم بودنت رويايي بيش نبود، آنقدر برايم عزیزی که به رويايي از تو هم قانعم اما تا كي مي‌شود فقط با يك رويا زندگي كرد؟ آخر تك تك لحظه‌هاي زندگي واقعيست، بودنم واقعيست، تنهاييم واقعيست، ...،

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:51 ::  نويسنده : ستایش

نمیدونم تو الان کجایی و داری به چی فکر میکنی....

اما اینو میدونم که اصلا از یادم نمیری.....

دلم خیلی برات تنگ شده........

نمی دونم چرا وقتی یادت می افتم یا اسمت میاد اشکهای منم همین طوری میاد....

میدونی چیه .......

دارم با تو حرف میزنم تویی که تمام زندگی منی......

تویی که اگه نباشی منم نیستم.......

تویی که تمام نفسهای من به نفسهات پیوند خورده.......

سرت رو بگیر بالا و خوب به من نگاه کن......

مخاطب من تویی خود خودت......

تویی که وجودت بهم آرامش میده......

تویی که از وقتی اومدی شدی تموم زندگیم.......

بی تو من میمیرم......

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : ستایش

اینجا زمین است.

ساعت به وقت انسانیت خواب است؛

عجب موجود سخت جانی ست دل؛

هزاربارتنگ میشود؛ میشکند؛میسوزد؛ میمیرد!

وبازهم میتپد!

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : ستایش
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : ستایش

چه جوری میشه فراموشش کرد

وقتی اسمش پسوورد گوشیته ؟!

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:54 ::  نويسنده : ستایش

عاشقم کردي ، ديوانه شدم ؛ اواره شدم ! تنها و غريب شدم ؛ اسير غربت و بي کسي شدم ، ولي عاشقت بودم . از پيشم رفتي ، ديوانه تر شدم ، گريان شدم . پر از اندوه و درد شدم ، غرق سرزنش شدم. ولي منتظرت بودم ، روزها و لحظه ها گذشت و نيامدي؟!! مجنون شدم . اندوهگين شدم . ولي بازم نيامدي. و من با خاطرات ابتداي بودنت زندگي ميکنم ..... : همه ي سهم من از عشق تو سبدي از شقايق بود

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:21 ::  نويسنده : ستایش

امیدوارم تا وقتی من تنهام توأم تنها بمونی... امیدوارم هر زجری من کشیدمو می کشم توأم بکشی...

چون باید امثال تو یاد بگیرن دوست داشتن یعنی چی؟

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : ستایش

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود................

 

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:6 ::  نويسنده : ستایش

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟

javahermarket



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:59 ::  نويسنده : ستایش

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش     

javahermarket



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس setayesh67.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان