عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : ستایش
رو بر گردوندی از تنها عشقت رو کی خیره میشه بی من چشمت دل سوزوندی منو بردی از یاد الکی تب میکردم راس راسکی میمردی با یه چشمک دلو تا آسمونا میبردی الکی دل میکندم که بگی وایسا برگرد نمیدونستم از دستم داری میشی دلسرد الکی بغض میکردم راستکی گریه کردی رفتـــی من پشیمونم برگرد حق با هیچکی جز تو نیست هر چی بگی تو همونه دل به عشقت آروم نیست رفتـــی پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:55 :: نويسنده : ستایش
به كه ميتوانم بگويم؟ مگر درد دوري تو را كسي ميتواند بفهمد؟ مگر كسي ميتواند بفهمد نبودنت برايم چه عذابيست؟ ساعتهايم، دقيقههايم، ثانيههايم، بوي تو را گرفتهاند، تويي كه نيستي اما روياي بودنت آنقدر شيرين است كه گاهي فراموش ميكنم كه نيستي گاهي آنقدر تو را حس ميكنم كه از ياد ميبرم كه نيستي، نميداني چه ميكشم وقتي به خود ميآيم و ميبينم بودنت رويايي بيش نبود، آنقدر برايم عزیزی که به رويايي از تو هم قانعم اما تا كي ميشود فقط با يك رويا زندگي كرد؟ آخر تك تك لحظههاي زندگي واقعيست، بودنم واقعيست، تنهاييم واقعيست، ...، پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : ستایش
نمیدونم تو الان کجایی و داری به چی فکر میکنی.... اما اینو میدونم که اصلا از یادم نمیری..... دلم خیلی برات تنگ شده........ نمی دونم چرا وقتی یادت می افتم یا اسمت میاد اشکهای منم همین طوری میاد.... میدونی چیه ....... دارم با تو حرف میزنم تویی که تمام زندگی منی...... تویی که اگه نباشی منم نیستم....... تویی که تمام نفسهای من به نفسهات پیوند خورده....... سرت رو بگیر بالا و خوب به من نگاه کن...... مخاطب من تویی خود خودت...... تویی که وجودت بهم آرامش میده...... تویی که از وقتی اومدی شدی تموم زندگیم....... بی تو من میمیرم...... پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : ستایش
اینجا زمین است. ساعت به وقت انسانیت خواب است؛ عجب موجود سخت جانی ست دل؛ هزاربارتنگ میشود؛ میشکند؛میسوزد؛ میمیرد! وبازهم میتپد! پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : ستایش
چه جوری میشه فراموشش کرد پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:54 :: نويسنده : ستایش
عاشقم کردي ، ديوانه شدم ؛ اواره شدم ! تنها و غريب شدم ؛ اسير غربت و بي کسي شدم ، ولي عاشقت بودم . از پيشم رفتي ، ديوانه تر شدم ، گريان شدم . پر از اندوه و درد شدم ، غرق سرزنش شدم. ولي منتظرت بودم ، روزها و لحظه ها گذشت و نيامدي؟!! مجنون شدم . اندوهگين شدم . ولي بازم نيامدي. و من با خاطرات ابتداي بودنت زندگي ميکنم ..... : همه ي سهم من از عشق تو سبدي از شقايق بود پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : ستایش
امیدوارم تا وقتی من تنهام توأم تنها بمونی... امیدوارم هر زجری من کشیدمو می کشم توأم بکشی... پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : ستایش
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 17:6 :: نويسنده : ستایش
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : ستایش
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |