عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : ستایش
با توام ای سهراب ، ای به پاکی چون آب یادته گفتی بهم : تا شقایق هست زندگی باید کرد---نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مُرد---دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد! یادته گفتی بهم: اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا--- که مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو---اومدم آهسته---نرم تر از پر قو---خسته از دوری راه--- خسته و چشم براه! یادته گفتی بهم: عاشقی یعنی دچار---فکر کنم شدم دچار! تو خودت گفتی:چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا بشه--- آره تنها باشه---یار غم ها باشه! چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : ستایش
یادته می گفتی: گاه گاهی قفسی می سازم ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهائیمان تازه شود ---دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه---صاحب یک نفسه---نیست که تازگی بده ، این دل تنهائی من---پس کجاست اون قفس شقایقت ، منو با خودت ببر با قایقت! راستی می گفتی: کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود---آره کاشکی دلشون شیدا بود---من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب ! تو خودت گفتی بهم : بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است! چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : ستایش
وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 22:8 :: نويسنده : ستایش
دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ، دل من را دیـدی ...؟!! همه چیز تموم شد. مرتضام من رو نخواست. من و این همه دوست داشتنم رو ندید. نقطه سر خط ــــــــــ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 22:7 :: نويسنده : ستایش
اگه عمرم یه نفس بود واسه دیدار تو بس بود …
آن دم که کوله بارت را میبستی تا از دریای چشمانم کوچ کنی، ای که بعد تو هر روز هودج خیالم بسوی خرابه ی تنهایی میتازد،بگو آن دم لحظه ای با خود گفتی که بعد تو آرزوهای رنگ باخته ام را در کدامین گوش زمزمه خواهم کرد؟ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : ستایش
نرو !! تنهایم نگذار، من تحمل رفتن و ترک کردن کسی را که دوست دارم، ندارم چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : ستایش
دلگیرم از عشق،از عاشقان از بهار وپاییز
از لحظه های تنهایی ،از چشمانم از قلبم از همه کس وهمه چیز دلگیرم اه خدایا سخت است عاشق بمانی ،خدایا گله دارم من از قلب شکسته خودم ،از نگاه های صبورم از چشمانم ،دیگه چرا؟ چون بی اجازه اشک میریزد،گونه هایم راخیس کرده دیگه توان خندیدن ندارم احساس زیباییست عاشقی،خودت راپرپر میبینی گرچه رو زمینی احساس پرواز میکنی واما،که دلت شکست احساس پروازو چوافتادنی سخت حس میکنی گله دارم من از خودم ،اخ که افتادم وقلبم شکست چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : ستایش
خدایا از تو دلگیرم مگر نگفتی حق انتخاب دارم
پس چرا انتخابم در آغوش دیگریست؟
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : ستایش
سلام
خدایا خیلی حرف دارم باهات..... ازت دلگیرم....چرااینطوری کردی؟چیومی خواستی بهم ثابت کنی/؟؟؟؟ اینکه منم بایدطعم بدبیاریوبچشم؟؟قرارمون این نبود...بود؟/؟؟ چرا؟؟چرا گذاشتی دوستش داشته باشم؟؟؟تو میدونستی اینطوری میشه مگه نه؟؟ میدونستی و بازگذاشتی اینطوری بشه....خدایادلم شکسته....تواین شرایط تنهام... حتی با مادرمم نمیتونم حرف بزنم...بگم چی؟؟؟؟خدایا الان فقط تورودارم کم التماس کردم پشیمونم نکن...کم ازت خواستم کمکم کن راه درستوبرم؟؟؟ خودت مهرشوبه دلم انداختی حالا میبینی؟؟؟؟اشکال نداره....ولی الان خیلی بهت احتیاج دارم کمکم کن...دوستت دارم چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : ستایش
خدایا خسته ام از خودم از آدم ها . از زندگی .از روزگار و تو تو غم های مرا می بینی و کمکم نمی کنی! تو اشک های شبانه ی مرا می بینی و دلت برایم نمی سوزد من این زندگی سرار غم واندوه را نمی خواهم ! چرا کمکم نمی کنی؟ چرا؟؟؟ آه خدا . دلگیرم ازت ...... چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : ستایش
میخواهم جشنی بگیرم
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |