عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : ستایش
منم با یک اتاق و شب که بی تو سخت تاریکه تو رویا خیلی خوشبختیم ولی در اصل می لنگیم دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : ستایش
اگه میخوای یکیو از دست بدی . . . فقط کافیه دوسش داشته باشی... همین کافیه...!!!!!!!! دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : ستایش
سلاااام.
واقعا ازبعضی هاتون دلخورم... طرف مقابلتون رو به بازی گرفتین،بی انصافیه که عشق ِهمه ی ادما رو مثل خودتون ببینین...من فقط یه بار تو زندگیم عاشق شدم،با تمام دنیا هم عوضش نمیکنم...اینو خودش هم میدونه...حتی اگه مال من نشه،من همیشه عاشقش میمونم...چون تنها کسیه که لیاقت عشق رو داره...حتی اگه تمام زندگیم رو بهش بدم...
شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : ستایش
با اشک چشمم نوشتم دوستت دارم باور نکردي که اشک چشمم ست, به خيسي چشمانم باور نداشتي. با خون قلبم نوشتم عاشقانه ميپرستمت بازم باور ت نشد که خون قلبم ست . نمي خواستم ببيني تا در لحظه آخر زندگيم لبخندت رو ببينم به ناچار دست خوني ام را نشان دادم و تو باور کردي و خيره خون قلبم را که جاري بود نظاره کردي ولي لحظه ايي بود که چشمانم را براي هميشه بستم و اين هم برايم کافي ست براي يکبار چشمان خيره ات را به قلبم ديدم و هنگام مردنم با حضور تو و عشق تو مردم. مرگ هم با عشق زيبا ست. ديدن تو عشق تو برايم يک رويا شده آرزومه که لااقل هنگام مرگ تو را ببينم براي آخرين بار شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : ستایش
قلبم را شکستی اما صدای فریادم را نشنیدی.
چه بی صدا شکست قلبی که عاشق تو بود. چه بی ریا گذشت لحظه هایی که به عشق تو بود. قلب شکسته ای که زیر پاهایت بود را ندیدی ، صدای شکستن قلبم چه بی صدا بود. صدای ناله دلم چه بی نوا بود ، درد دلهای ناگفته در دلم چه بی زبان بود. قلبم را به بازی گرفتی اما نمیدانستی که بازی سرشکستن دارد . چه با هیاهو به قلبم آمدی و چه آرام از قلبم رفتی ، هنگام آمدنت عاشقانه با من درد دل میکردی و هنگام رفتنت تنها با یک سکوت به صدای گریه هایم گوش میکردی. تصویر رفتنت بر روی قلب شکسته ام نقش بسته ، و آواز رفتنت در فضای غمگین صحنه عشق پیچیده. آنگاه که صحنه عشق خالی از تصویر تو است ، دل من نیز در پی فرار از دام تنهایی است. باور میکنم که اسیرم ، اینبار اسیر تنهایی . اما باور نمیکنم که رفته ای و بار سفر را بسته ای ، و شعر جدایی را برایم نوشته ای و لای کتاب قصه عشقمان گذاشته ای. چه قصه تلخی بود ، قبلا آن را خوانده بودم اما باور نکرده بودم ، نمیدانستم سرنوشت ما نیز مانند یک قصه تلخ است. قلبم را شکستی اما رنگ التماس چشمهایم را ندیدی ، آن شعر عاشقانه ای که به عشق تو سروده بودم را نخواندی. صحنه عشق را خالی کردی و تصویر رفتنت را همراه با یک قلب شکسته جا گذاشتی. شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : ستایش
تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت داشتم جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : ستایش
کم کم ياد خواهي گرفت تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر و ياد ميگيري که بوسهها قرارداد نيستند و هديهها، معني عهد و پيمان نميدهند ..
کم کم ياد مي گيري که حتي نور خورشيد هم ميسوزاند اگر زياد آفتاب بگيري بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي به جاي اينکه منتظر کسي باشي تا برايت گل بياورد .. ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني که محکم باشي پاي هر خداحافظي ياد ميگيري که خيلي می ارزی ... جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : ستایش
اصلا" فایده نداره ! چقدررر دلـــــــــــــــــم گـــرفته امـــــــروووووووووززز !!! جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : ستایش
بی تو نه کار دنیا لنگ می مونه موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |